مکتب امام (ره)، مکتب اسلام ناب محمدی
اسلام تحجرى و اسلام آمریکایى همانند دو سرقیچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به میدان آمدهاند و خلاف آنچه بسیاری می پندارند،آخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ با دموکراسی غرب نیست، بلکه با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است.
اسلام دین است جامع که کارآمدی آن برای اداره جامعه در همه زمینهها و ابعاد، کاملاً اثبات شده و شناخته شده است. نگرشهای غیرجامع به اسلام، دین مبین و سعادتبخش را ناقص معرفی کرده و از سوی دیگر باعث پدید آمدن اختلاف بین علما و تردید در مردم خواهد شد. بدیهی است که نگاه یک بعدی به اسلام ، دور از جامعیت اسلام بوده و سبب به وجود آمدن انحرافات بسیارس در جامعه می شود .
در این مقاله سعی بر این است که ویژگی های اسلام ناب محمدی مطابق اندیشه امام روح الله تبییت گردد و مرز بین این اسلام و اسلام امریکایی مشخص شود .
یکی از مواردی که امام خمینی(ره) قبل از بروز نشانه های عینی و خارجی وقایع سیاسی و اجتماعی به تحلیل آن پرداخته است ، بحث اسلام امریکایی است .
مسأله پیدایش جریانی انحرافی از اسلام به نام اسلام امریکایی موضوعی بود که در پیامهای اواخر عمر امام خمینی با حساسیت فراوان مورد تبیین و بازگویی و هشدار قرار گرفته است. که در ادبیات امام خمینی مسأله رویارویی همهجانبه امریکا و غرب در قالب تقابل اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی(ص) به مثابه مرکز ثقل رویارویی گسترده فرهنگی و سیاسی آینده جهان اسلام با امریکا و غرب مطرح بود .
اسلام تحجری و اسلام امریکایی
امام خمینی(ره) نهادى به نام ولایت فقیه را که اصلى کلامی- فقهى است، بنیان نهاد و براساس این نظریه به حرکت و انقلاب اسلامى پرداخت. سیر این نظریه و ساختارهاى ایجادى آن مىتواند ما را به اندیشههاى بعدى امام در برخورد با وقایع پس از انقلاب راهنمایى کند. امام در برخورد با وقایع به دو اسلام و دو نظام فکرى دیگر در کنار اسلام انقلابى و اسلام مردمى که انقلاب براساس آنها به وقوع پیوست اشاره مىکند :
اسلام تحجری و اسلام امریکایی
اسلام تحجرى یک نوع اسلام نخبگانى است که در تاریخ نخبگان سنت ایرانى ریشه دارد و یک نوع تعامل سیاسی- دینى است که از صفویه تا پیش از انقلاب وجود داشته که همه در یکجا جمع مىشود و آن “شاه شیعه” است که این اصطلاح در مقابل خلیفه عثمانى خلق مىشود و علمایى خاص به قوت بخشیدن به مملکت شیعه در قالب شاه شیعه تلاش داشتهاند. لازم به یادآورى است که این رویه همان علماى شیعه نبوده است و تنها کسانى در این وضعیت بودهاند که مراجع خاص شیعه بودهاند و براى مصالح شیعه و ایران و به عنوان واسطه تظلم خواهى مردم از دولت حضور داشتهاند و گاهى براى جلوگیرى از انحرافات پادشاهان از آنها به شدت دورى نموده واین رابطه را تحریم مىکردند. با روى کار آمدن حکومت پهلوى و ورود مدرنیسم شاهنشاهى دیگر شاه شیعه عملا وجود نداشت و بیشتر یک منصب لفظى بود، چون خلیفه عثمانى دیگر وجود نداشت و پدر و پسر پهلوى نیز شاه شیعه را یدک نمىکشیدند؛ به همین دلیل تعاملات شکل خاصى به خود گرفتند و این تعامل به شکل همکارى میان قسمتهایى از حوزه و علما با آنها درآمد. این همکارى موجب انشقاق و دو دستگى میان روحانیت شد (تا آنجا که وقایع مسجد گوهرشاد مشهد رخ داد و صدایى از برخى درنیامد)؛ دستهاى به همکارى با حکومت پهلوى پرداختند تا آنجا که کاندیداى مجلس ملى شدند و در تار و پود حکومت پهلوى وارد شدند و عدهاى نیز با حکومت پهلوى و مدرنیسم شاهنشاهى به مخالفت پرداختند. دسته اول به روش شناسى خاص خود پرداختند که همان بردن دین به پستوى خانهها و خصوصى کردن حوزه دین بود. آنها دین را به گونهاى تفسیر و روش شناسى کردند که دین یک مقوله فردى واجتماعى قلمداد مىشد، به همین دلیل تنها بر فقه تاکید کردند و چارچوب اسلامى را که در کلام ترسیم مىشد، به فراموشى سپردند و به اجتماعیات اسلامى به عنوان مستحب، مکروه و مباح ارجاع مىدادند که قابل بحث جدى اسلامى نیست. اینها از فقه نیز تنها به طهارت و نجاسات پرداختند و از آنها کتابهاى قطورى ساختند و در مقابل کتابهاى جهاد به شدت کم حجم (و تا اندازهاى فراموش شد.) این گروه یک مبناى احساسى وعاطفى براى علم کلام خود برگزیدند و دین را فقط در حب و بغض دیدند و موضوع شناسى حب و بغض را فراموش کردند؛ تا آنجا که یهود را بر اهل سنت در اشغال فلسطین ترجیح دادند و آن قدر دایره حب و بغض را کوچک کردند که به کسى برخورد نمىکرد و در خود و اطرافیان محدود و محبوس مىشد و آن را اسلام ولایتى نام نهادند. برخى از این گروه به علوم جدیددانشگاهى (از خارج تا داخل کشور) پرداختند، پرداختن به این علوم براى پاسخگویى نبود، بلکه بیشتر براى همان دنیاى فلسفى انتزاعى بود که وضعیت و موقعیت اجتماعى آنها اقتضا مىکرد؛ مانند مقایسه مباحث نطقى انتزاعى و مباحث اصولى انتزاعى یا فلسفه تحلیلى که باز هم همان روش شناسى فردگرا بود تا اجتماعگرا. ورطه دیگرى که آنها در آن درافتادند، ورطه و گرداب اشتباه وسیله و هدف و یا سازمان و هدف بود. هدف اسلام امر به معروف و نهى از منکر در یک نظام هماهنگ براى رسیدن به یک حیاط طیبه بود و وسیله آن علوم اسلامى ولى آنها علوم اسلامى را هدف قرار دادند و چون هدف را گم کردند به وسیله و سازمان بهعنوان یک امر انتزاعى نگاه کردند و به یک دور کور معرفتى گرفتار آمدند.
تحجر گرایی به عنوان یک آسیب ، مسئله مهمی است که باید در دوران پس از انقلاب مورد بررسی و تبیین قرار گیرد .
در بینش امام(ره) تحجرگرایی و مقدس مآبی یعنی«محدود کردن اسلام به احکام عبادی و فردی» .
امام قیام مردم علیه ابرقدرت ها را علیه دو چیز بیان کردند : یکی ظلم و بیداد و دیگری تحجر و واپس گرایی .
امام می فرمایند خون دلی که پدر پیرتان از متحجرین خورده از هیچکس نخورده است یعنی دشمن اول اینهایند .
حال به بحث اسلام امریکایی می رسیم که اسلام تحجری نیز زیرمجموعه ای از این اسلام است .
اسلام امریکایی، اسلام عرضه و تقاضاست و آرمان آن تعدیل میان عرضه و تقاضاست، یعنى به دنبال ایجاد تقاضا براى اسلامى هستند که در یک جامعه بىهنجار به کار آید؛ پس به اسلام بىهنجار محتاج هستند تا بتوانند با جوامع مدرن بىهنجار هماهنگ شود. پس در روش شناسى خود به دنبال ایجاد چارچوب معرفتى براى این نوع اسلام هستند. اسلام آمریکایى در یک ساختار سرمایهدارى رشد مىکند؛ ساختارى که براساس تقاضا براى کالا و عرضه آن بنا مىشود و تعدیل اقتصادى یا تعدیل عرضه و تقاضا نیز آرمان چنین نظامى است؛ پس اسلامى که با این نظام عرضه و تقاضا همراهى کند اسلام سرمایهدارى یا اسلام آمریکایى است و آن اسلام باید در یک فضاى عقلانیت ابزارى تفسیر شود. اسلام تفسیر شده در فضایل عقلانیت ابزارى اسلامى است که خودش هدف نیست بلکه ابزارى براى رشد و توسعه و سرمایهدارى است؛ این اسلام یک اسلام فردگرا و مخصوص و منحصر در فضا و حوزه خصوصى تا حوزه عمومى و روششناسى است. این اسلام یک روش شناسى فردگراست. اسلام فرهنگی، اجتماعی، سیاسى و اقتصادى براساس یک نوع اسلام سوسیالیستى بنا مىشود (اسلام فردگراى فرهنگی، اجتماعی، سیاسى و اقتصادی)؛ اسلامى که از فقه اجتماعى بیرون نمىآید و فقه اجتماعى با آن مخالف است؛ پس به تصوف خودمحور و فردگرا پناه برده مىشود و فقه اجتماعى مدیریتى خطى مىشود. روش شناسى اسلام آمریکایى بر روششناسى فلسفه تحلیلى فردگرا بنا مىشود. این فلسفه بر زندگى روزمره تکیه مىکند و نفس الامر خود نیز معانى زبانى روزمره را مىگیرد و در بعد فرهنگى بر فرهنگ مبتذل روزمره یا فرهنگ عوام پسند نیز صحه مىگذارد که به طور عملى هم به عقلانیت ابزارى براى رشد تقاضا براى کالا تبدیل مىشود و هم به فرهنگ مصرفى عوام پسند اصالت مىدهد. این حرکت از اواخر دفاع مقدس ایران شروع شد و پس از جنگ با تعدیل اقتصادى تجسم یافت و در تجسم بخشیدن نرم افزارى به اسلام آمریکایى تلاش کردند یک اسلام غنامحور، مصرفگرا، شهوت دوست، تجمل نما و عوام پسند را با دانشگاه آزاد و جزایر آزاد و اقتصاد آزاد به انجام برسانند .
اسلام امریکایی یکی از واژه هایی بود که در اشاره به وجود اسلام فردی و معرفی سکولاریسم در اسلام توسط حضرت امام(ره) به کار برده شد . اسلامی که شناسایی آن در هر زمان و مکانی منجر به شناخت حق از باطل در زندگی سیاسی هر فردی خواهد شد که به سعادت اجتماعی همه افراد جامعه می انجامد .
همیشه این سوال در ذهن ها پرورانده می شود که مگر نمی توان مسلمان بود و در آمریکا هم زندگی کرد، مگر نمی شود مسلمان بود و رابطه خوبی هم با آمریکا داشت؟ اصلا ایندو چه منافاتی باهم دارد؟ این تضادها میان اسلام و آمریکا در سیاستهایی که از سرمایه داری ناشی می شود مشخص شده که سلطه طلبی نظام سرمایه داری بر فقرا به هیچ وجه قابل قبول از سوی اسلام نمی باشد.
امام در تبیین به باطل رفتن نفسانیات متذکر می شود که اسلام آمریکایی یعنی عدم دخالت دین و علما در جریان حکومت، « آنها مىدانند که باید بگویند اسلام، امریکا هم براى اسلام دلش مىسوزد، اما اسلام امریکایى در زمان شاه هم بود، اسلام امریکایى بود، کسى حق نداشت دخالت در هیچ امرى بکند. اسلام امریکایى این بود که مُلّاها باید بروند درسشان را بخوانند، چکار دارند به سیاست. با صراحت لهجه مىگفتند. از بس تزریق شده بود در این مغزها باورشان آمده بود که ما باید برویم توى مدرسه درس بخوانیم، چکار داریم به اینکه به ملت چه مىگذرد؛ آن امر مردم، امر حکومت با قیصر (شاه) است به ما چه ربطى دارد.» (صحیفه امام، ج17، ص: 534) آنگاه چه ضمانتی وجود دارد که حکومت به سعادت بشری یعنی آنچه که دین دنبال می کند بیانجامد؟ به عبارت دیگر وقتی علمای دین بعنوان منتقد یا حرکت دهنده جریانهای حاکم بر حکومت حضوری نداشته باشند آنگاه بین جامعه اسلامی با جامعه لیبرالیستی چه فرقی دارد؟
رهبر انقلاب در جهت شناسایی بهتر اسلامی آمریکایی در توصیه به مردم برای انتخاب نمایندگان اصلح به شاخص بندی اسلام ناب و اسلام آمریکایی می پردازد، « مردم شجاع ایران با دقت تمام به نمایندگانى رأى دهند که متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئولیت کنند، و طعم تلخ فقر را چشیده باشند، و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنجدیدگان تاریخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاک طینتان عارف، و در یک کلمه، مدافع اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله وسلم- باشند. و افرادى را که طرفدار اسلام سرمایه دارى، اسلام مستکبرین، اسلام مرفهین بىدرد، اسلام منافقین، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، و در یک کلمه، اسلام امریکایى هستند طرد نموده و به مردم معرفى نمایند.» (صحیفه امام، ج21ص9) به عبارت دیگر اسلام آنجایی که ارزش گذاری افراد به ثروتهایشان است و طبقه بندی های اجتماعی براساس ثروت شکل می گیرد یک اسلام آمریکایی است.
ایشان در این بیانات در تبیین اسلام ناب به عارفان مبارزه جو و پاک طینتان عارف اشاره می کند، در اینجا امام به وجود عدم تضاد بین عرفان و مبارزه و زندگی اجتماعی اشاره کرده و این نوع عرفان را می ستاید.
امام در پیامی که برای حج خونین سال 1366 فرستاد به توضیح تروریست بودن اسلام آمریکایی پرداخت، «ما در عین حال که شدیداً متأثر و عزادار از این قتل عام بىسابقه امت محمد- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و پیروان ابراهیم حنیف و عاملین به قرآن کریم گردیدهایم ولى خداوند بزرگ را سپاس مىگزاریم که دشمنان ما و مخالفین سیاست اسلامى ما را از کم عقلان و بیخردان قرار داده است، چرا که خودشان هم درک نمىکنند که حرکتهاى کورشان سبب قوّت و تبلیغ انقلاب ما و معرف مظلومیت ملت ما گردیده است و در هر مرحلهاى سبب ارتقاى مکتب و کشورمان را فراهم کردهاند که اگر از صدها وسیله تبلیغاتى استفاده مىکردیم و اگر هزاران مبلّغ و روحانى را به اقطار عالم مىفرستادیم تا مرز واقعى بین اسلام راستین و اسلام امریکایى و فرق بین حکومت عدل و حکومت سرسپردگان مدعى حمایت از اسلام را مشخص کنیم، به صورتى چنین زیبا نمىتوانستیم، و اگر مىخواستیم پرده از چهره کریه دست نشاندگان آمریکا برداریم و ثابت کنیم که فرقى بین محمدرضاخان و صدام امریکایى و سران حکومت مرتجع عربستان در اسلام زدایى و مخالفتشان با قرآن نیست و همه نوکر امریکا هستند و مأمور خراب کردن مسجد و محراب و مسئول خاموش نمودن شعله فریاد حق طلبانه ملتها، باز به این زیبایى میسر نمىگردید، و همچنین اگر مىخواستیم به جهان اسلام ثابت کنیم که کلیدداران کنونى کعبه لیاقت میزبانى سربازان و میهمانان خدا را ندارند و جز تأمین امریکا و اسرائیل و تقدیم منافع کشورشان به آنان کارى از دستشان برنمى آید، بدین خوبى نمىتوانستیم بیان کنیم و اگر مىخواستیم به دنیا ثابت کنیم که حکومت آل سعود، این وهابیهاى پست بیخبر از خدا بسان خنجرند که همیشه از پشت در قلب مسلمانان فرو رفتهاند، به این اندازه که کارگزاران ناشى و بىاراده حاکمیت سعودى در این قساوت و بى رحمى عمل کردهاند، موفق نمىشدیم و حقا که این وارثان ابى سفیان و ابى لهب و این رهروان راه یزید روى آنان و اسلاف خویش را سفید کردهاند.»(صحیفه امام، ج20 ص349)
امام در سالگرد شهادت زائران ایرانی به زرسالاری و تحجرگرایی در موافقت با اسلام آمریکایی اشاره می کند، «مگر مسلمانان نمىبینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانونهاى فتنه و جاسوسى مبدل شدهاند، که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملّاهاى کثیف دربارى، اسلام مقدس نماهاى بیشعور حوزههاى علمى و دانشگاهى، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنهها، و در یک کلمه «اسلام امریکایى» را ترویج مىکنند؛ و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش، امریکاى جهانخوار، مىگذارند ..» ( صحیفه امام، ج21، ص81)
تعریفی که در اینجا امام از اسلام امریکایی ارائه می دهد توجه ایشان به علمای دین است که آنها موجب دامن زدن به اینگونه قرائت از اسلام می شوند. ایشان در پیامی به مناسبت ترور سید عارف حسین حسینی یکی از علمای برجسته پاکستان، به سختی مبارزه با اسلام آمریکایی اشاره می کنند، «ولى راه مبارزه با اسلام امریکایى از پیچیدگى خاصى برخوردار است که تمامى زوایاى آن باید براى مسلمانان پابرهنه روشن گردد؛ که متأسفانه هنوز براى بسیارى از ملتهاى اسلامى مرز بین «اسلام امریکایى» و «اسلام ناب محمدى» و اسلام پابرهنگان و محرومان، و اسلام مقدس نماهاى متحجر و سرمایه داران خدانشناس و مرفهین بىدرد، کاملًا مشخص نشده است. و روشن ساختن این حقیقت که ممکن نیست در یک مکتب و در یک آیین دو فکر متضاد و رودررو وجود داشته باشد از واجبات سیاسى بسیار مهمى است..» (صحیفه امام، ج21 ص121)
با توجه به بیانات مختلف حضرت امام در هر عصری لازم است با توجه به شاخصهای اسلام آمریکایی و اسلام ناب به جریان شناسی زمان حاضر پرداخت تا در شناسایی باطل و پیروی از حق به سعادت اجتماعی دست یابیم.
اسلام ناب محمدی
اسلام ناب محمدى که آن را اسلام اصلى مىنامند، اسلامى است که توسط نخبگان ترسیم نمىشودبلکه توسط مردم براساس فطرت الهى ترسیم مىشود و در زندگى طیبه تجلى مىیابد و این همان اسلامى بود که براساس آن انقلاب اسلامى رخ داد و جنگ عراق با ایران را به سامان رسانید؛ همان اسلام خودجوش و پویا که پیامبران بر آن تکیه کردند؛ همان اسلامى که جهان اسلام را از نظر تاریخى و جغرافیایى پوشش مىدهد و هویت اسلامى آنها را مىسازد. روش شناسى اسلام ناب یک روش شناسى اجتماعى است که براساس انسان اجتماعى یا فطرت انسانى بنا مىشود و فقه اجتماعى براساس مصلحت در جامعه دنبال مىشود و در همین جهت از تاریخ وعلوم اجتماعى (مردم شناسى و جامعه شناسی) بهره مند مىشود. همه اینها در پناه دولت کریمهاى است که به دنبال ساختن حیات طیبه و انسانهاى اولوالالباب است که در پناه عدالت جامعه مردم محور و معنویات مبتنى بر آن به تحقق مىرسد. امام در الرسائل روششناسى اصول فقهگرا را که بحث انتزاعى روش شناسى را رقم مىزند، نقد مىکند و بیشتر بر فقه کلام محورى تاکید مىکند که قدرت پویایى اجتماعى را با خود دارد و نه دچار فقهگرایى مىشود مثل اسلام تحجرى و نه دچار پویاگرایى مدرنیسم مثل اسلام آمریکایى مىشود. این فقه کلام محور آرامش بخش است، چون با محور کلامى زندگى محور همراه است و هم پویایى غیربحرانزا را رقم مىزند. همه این چارچوبها در نظریه ولایت فقیه جمع مىشود نظریهاى که مشروعیت انقلاب را نزد امام و امت او رقم زد وهمراهى مردم با امام را تا پاى جان به وجود آورد. این نظریه حکومت اسلامى را به عنوان تجسم ابعاد اسلامى بر تمامى احکام اسلامى مقدم مىشمرد و آن را حاکم و وارد بر تمامى احکام و موضوعات آن مىداند. این حکومت برخاسته از اراده انسانهاى بافطرت پاک و اولوالالباب و راسخ در علم است. پس این حکومت از مردم است و بر مردم حکومت مىکند و نمىتواند لحظهاى از مردم دورى کند و حالت نخبگان و اشراف به خود بگیرد؛ چرا که اگر این حالت را به خود بگیرد، نفى وجودى و ماهیتى خود را رقم زده است. اسلام تحجرى و اسلام آمریکایى که برخاسته از اراده نخبگان به دور از مردم است، با ولایت فقیه برخاسته از نظریه انسان کامل خادم به خلق خدا براى خدا درگیر شد. اسلام تحجرى با فقه و اصول فقه خود محور غیرناظر به کلام و غیرناظر به موضوع شناسى به جنگ دست یازید و اسلام آمریکایى با هنجار و باورشکنى و تقدس زدایى شروع کرد و با علم تجربه گرایى و تقدس باورى به آن به این جنگ دست یازید و مدیریت کارآمد علمى که بر عقلانیت ابزارى استوار گشته است را به رخ کشید و براى آن کابینه کارى ترسیم کرد و با آزادسازى اخلاقى و ارزشى راه را براى اهداف فوق هموار کرد. پس اسلام تحجرى و اسلام آمریکایى همانند دو سرقیچى براى قطعه قطعه کردن اسلام ناب محمدى به میدان آمدهاند و هر روز با نزدیکتر شدن به هم و ساختن چارچوبهاى فکرى مشترک در رسیدن به هدف خود تلاش مىکنند؛ چرا که با این کار اسلام تحجرى وجاهت بر باد رفته خود را به دست مىآورد و اسلام آمریکایى راه خود را براى ایجاد یک مدنیت انگلى هموارتر و صافتر خواهد یافت.
اسلام تمامش سیاست است
اسلام این نیست. واللَّه اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرّفى کردهاند. سیاست مُدُن از اسلام سرچشمه مىگیرد. من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح دست بگیرم؛ من پاپ نیستم که فقط روزهاى یکشنبه مراسمى انجام دهم و بقیه اوقات براى خودم سلطانى باشم و به امور دیگر کارى نداشته باشم. پایگاه استقلال اسلامى اینجاست .( صحیفه امام ، ج1 ص : 270)
مروری بر ویژگیها و مشخصات اسلام ناب محمدی(ص) از نگاه امام خمینی(ره)
1) ذو ابعاد بودن اسلام:« اسلام مکتبی است که در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد.
آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه که ملاحظه می کنید هفت، هشت تایش کتابی است که مربوط به عبادت است. باقیش مربوط به سیاسات و اجتماعیات و معاشرات و اینطور چیزهاست.
آنی که می گوید دین از سیاست جداست تکذیب خدا را کرده است، تکذیب رسول خدا را کرده است، تکذیب ائمه هدی را کرده است.»
2) مدافعان اسلام ناب:«پابرهنگان، مظلومان و فقرای جهان... افراد مجاهدی که به دنبال حق و عدالتند، دین کسانی که آزادی و استقلال می خواهند، مکتب مبارزان و مردم، ضد استعماری است.»
3)نمای اسلام ناب محمدی:« اسلام پابرهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنج دیدگان تاریخ، اسلام عارفان خداجو، اسلام پاک طینتان عارف...اسلامی که تمام اقشار در آن به رفاه زندگی کنند، اسلامی که همه آزاد باشند، اسلامی که استقلال را برای ما حفظ کند، اسلامی که طبقات ضعیف را برومند کند.»
4)تحجرگرایی معارض با اسلام ناب:« باید تلاش کنیم زهد و قدس اسلام ناب محمدی را از زنگارهای تقدس مآبی و تحجرگرایی اسلام آمریکایی جدا کرده و به مردم مستضعفمان نشان دهیم. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان در حوزه های علمیه کم نیست. طلاب عزیز از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند اینان مروج اسلام آمریکایی اند و دشمن رسول الله (ص). »
5)سیاسی بودن اسلام ناب:« در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد. (حکومت رسول خدا و حکومت حضرت امیر)... در این دو مورد ارزشهای معنوی حکومت می کرد. یعنی یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذره ای از قانون تخلف نمی کرد. حکومت در این دو زمان حکومت قانون بوده است. حکومتی که ولی امرش در مقابل قانون با پایین ترین فردی که در آنجا زندگی می کنند علی السواء باشد... برای اینکه قانون اسلام، قانون الهی است و همه در مقابل خدای تبارک و تعالی حاضرند، چه حاکم و چه محکوم، چه پیامبر و چه امام و چه سایر مردم.»
6)اسلام ناب و حقوق سیاسی همگانی:« در دانشگاه بعضی از اشخاص رفتند گفته اند که دخالت در انتخابات دخالت در سیاست است و این حق مجتهدین است....دانشگاهیها بدانند این را که همانطوری که یک مجتهد در سرنوشت خودش باید دخالت کند، یک دانشجوی جوان هم باید در سرنوشت خودش دخالت کند... این توطئه ای است برای اینکه شما جوانها را مأیوس کنند.»
7)معنای هنر در اسلام ناب: «تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی (ص)، اسلام ائمه هدی (ع)، اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ، تلخ و شرم آور محرومیتها باشد..... هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم موضوعات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است.»
8)ضرورت تبیین مرز اسلام ناب با اسلام آمریکایی:«راه مبارزه با اسلام آمریکایی از پیچیدگی های خاصی برخوردار است که تمامی زوایای آن باید برای مسلمانان پابرهنه روشن گردد. که متأسفانه هنوز برای بسیاری از ملتهای اسلامی مرز بین اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهای متحجر و سرمایه داران خدا نشناس و مرفهین بی درد کاملاً مشخص نشده است. »
9)مبارزه مستمر بر مبنای باور اعتقادی:«تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم «لااله الا الله » را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز در آوریم... من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می کنم اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دینمان بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد.»
10)ضرورت آمادگی نظامی برای بسط اسلام ناب:« من به عنوان فرمانده کل قوا به مسئولان و تصمیم گیرندگان نیز دستور می دهم که در هیچ شرایطی از تقویت نیروهای مسلح و بالا بردن آموزشهای عقیدتی و نظامی و توسعه تخصصهای لازم و خصوصاً حرکت به طرف خودکفایی نظامی غفلت نکنند و این کشور را برای دفاع از ارزشهای اسلام ناب و محرومین و مستضعفین جهان در آمادگی کامل نگه دارند و مبادا توجه به برنامه های دیگری موجب غفلت از این امر حیاتی گردد.
ملتی که در خط اسلام ناب محمدی (ص) و مخالف با استکبار و پول پرستی و تحجرگرایی و مقدس نمایی است، باید همه افرادش بسیجی باشند و فنون نظامی و دفاعی لازم را بدانند.»
و در کلام آخر
خلاف آنچه بسیاری می پندارند،آخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است .
منابع :
1- صحیفه امام خمینی(ره)
2- سایت رشد
3- سایت حوزه
4- پایگاه تحلیلی استقامت : تبیان آثار موضوعی: دفتر پنجم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، سال 1374
5- آسیب شناسی حرکت های مذهبی بعد از جنگ - سخنرانی وحید جلیلی در دانشگاه علم و صنعت،سال 1381
6- روزنامه رسالت
7- دولت پایدار حق فرا می رسد-شهید آوینی
همین مقاله در پایگاه 598 :
http://598.ir/View.aspx?id=4715
مقاله مکتب امام (ره)، مکتب اسلام ناب محمدی در مسابقه اسلام امریکایی پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی به عنوان برنده اعلام شد .
آخرین مقاتله ما با «اسلام آمریکایی» است
خلاف آنچه بسیاری می پندارند،آخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است .
انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می آید ، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه "علت تغییر " را دریابیم و از آن مهم تر ، "علت دفعی بودن تغییر " را . "تغییر " لازمه وجود جهان است و "زمان " لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی "ذات واحد " است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است ، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی ، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول ، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند. اگرمنتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر...»[دیوان امام علی(ع)]این سخن فقط استعاره ای ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید "عالم اکبر " دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لا یتناهی گسترده است . مفهوم "بیرون " و "درون " اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.
نباید پنداشت که بشر از سر صدفه دریکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم ، سیر تجولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی میگذرد بی اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد ، نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد .
عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی _ که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است _ قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می ریزد و نظام دیگری به خود می گیرد ، و از همین جاست.یعنی هنگامی جهان به مقصد می رسد که آدم _ در مقام کلی خود _ به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد .... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از "تطور انواع " نگیرید ، که آن خرافه ای بیش نیست .
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تامل در "طرح کلی عالم " چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش میکند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد نه در عالم تامل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحآ امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسمآ به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.
خلاف تفکر علمی جدید ، "آدم " خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می پرورد . یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می گفتند که زمین مرکز عالم است ،این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند . "زمین مرکز عالم است " یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه ،با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که "حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان میگیرد " یعنی چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که "هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل " یعنی چه؟این عقل جدید چگونه می تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی دانم انسانی که تاریخ را بر "انتظار موعود " معنا نمی کند، چگونه می خواهد معانی جنگ ها و صلح ها و تحولات تاریخی و انقلاب هارا در یابد؟ و به راستی من نمی دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد..... معنا کند؟
حقیقت آخرین چیزی است که بشر _ در مقام کلی خویش _ به آن خواهد رسید و بنابراین ، "حکومت حق " که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر "در انتظار موعود " صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر "تصویری فطری " از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با "وضع موجود " مخالفتی نمی کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی شود و به آنچه دارد بسنده نمی کند، چرا که از وضع موعود صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند دست از تلاش بر نمی دارد.آیه «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه »[انشقاق/6] تاویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان "لقای حقیقت " است _ چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.
آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست ، من تصور میکنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.
پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته اند واین نه فقط به آن علت است که در عصر جاهلیت ، بشر مستغرق در ظلمات بیش تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود قابلیت هدایت نمی یابد و اصلآ حکمت وجود شیطان در قصه آفرییش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد ، او قابالیت "تلقی کلمات " و "توبه " پیدا نمی کرد. " انا لله و انا الیه راجعون " "دایره کاملی " است که عالم هستی را معنا می کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می کند مجموع تحولات تاریخی است که از حجت اول تا حجت آخر روی می دهد.
از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پبدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد. تعبیر "دهکده جهانی " نشان می دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است باید همه بشریت را شامل شود _که خواهد شد. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از اسمان معنوی هبوط خواهد کرد _ که کرده است _ و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش "توبه " خواهد کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران _ که ام القرای معنوی سیاره زمین است _ این عصر نیز اغاز شده و می رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.
این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می خواهند با نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی راهه ها و کژراهه ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند ، به مصداق«نسوا الله فانسیهم انفسهم »[حشر/19] خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت ، می رود تا خود را باز یابد.
فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی از میان سیاستمداران آمریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان ها به غایت خلقت خویش واصل شوند ، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت _ که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده _ به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است . اگر چه این یکی نیز و لو "هزار ماه " باشد به یک "شب قدر " فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.
مقاله ای را که مطالعه فرمودید از سری مقالات «دین همه دین است» می باشد که در آینده سایر مقالات این بحث(اسلام امریکایی) روی وبلاگ قرار خواهد گرفت .
در اوج هنگامه طرح اصلاحات حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی(سابق) به رهبری گورباچف که از ناحیه بلوک نیرومند کمونیستی آن روز جهان به منزله گامی مستحکم در حل مشکلات و تثبیت وضعیت کمونیستها تلقی میشد، فقط یک نفر بود که از وقوع حتمی حقیقتی سخن گفت که از دید همگان و حتی نخبهترین تحلیلگران مسائل بینالمللی نیز کاملاً پنهان مانده بود. شنیدن صدای شکستن استخوانهای کمونیسم و آغاز فروپاشی آن و سپردن تومار نظام پرادعا و گستردة عقیدتی سیاسی کمونیسم به موزة تاریخ را، ماهها پیش از آنکه نخستین آثار عملی فروپاشیدن یکی از دو قطب بزرگ جهان آشکار شود، جهانیان ناباورانه از زبان امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران در نامة معروف وی به صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی شنیدند. چندی نگذشت که جهان شاهد وقوع پیشبینی شگفتانگیز امام خمینی بود. این تحلیل و دریافت شگفت از پدیدههای پیچیده و پنهان سیاسی و اجتماعی جهان از سوی امام خمینی منحصر به همین واقعه نبود. او پیش از این در شرایطی که رهبران اروپا و امریکا با اطمینان از ثبات رژیم پهلوی در ایران، این کشور را جزیره ثبات و آرامش غرب در خاورمیانة متلاطم میخواندند و با آرامش خیال عظیمترین طرحهای استراتژیک سیستمهای حمله و دفاع موشکی و مخابراتی و استراق سمع را در ایران به عنوان پایگاه مطمئن خویش پیاده میکردند، امام خمینی با قاطعیتی شگفتآور از پیروزی قریبالوقوع نهضت اسلامی مردم ایران و سرنگونی حتمی رژیم شاه و شکست امریکا و غرب در حمایت از وی بارها سخن گفت؛ هر چند که پیشبینیها و وعدههای امام خمینی در آن زمان جز از ناحیة پیروان وی، جدی گرفته نشد اما انقلاب اسلامی، آنگونه که امام خمینی وعدة آنرا داده بود پیروز شد و تومار شاه و شاهنشاهی از ایران برچیده شد.
وقتی که صدام با اتکا به پشتیبانی گستردة هر دو بلوک غرب و شرق به ایران حمله کرد؛ امام خمینی از ناکامی و شکست حتمی صدام و حامیانش سخن گفت. ایران در زمان حمله حزب بعث در حال تأسیس اولین نهادهای نظام سیاسی خویش بود و بازسازی ارتش روزهای نخست خویش را میگذرانید و نظام جمهوری اسلامی فاقد یک سیستم دفاعی مقتدر و مجهز بود. با محاسبات ظاهری و واقعیتها و وضعیت نیروها و تجهیزات نظامی ایران در آن روز، شکست ایران و پیروزی صدام قطعی مینمود اما اینبار نیز امام خمینی با آن نگاه عارفانهای که از بینش و نظام خاص معرفتی خویش در تحلیل شرایط ایران و نظام حاکم بر جهان مینگریست، از پیروزی ملت ایران در دفاع مشروع خویش و درماندگی و شکست قطعی جنگافروزان سخن گفت. هشت سال بعد وقتی که با تصمیم امام خمینی پایان جنگ اعلام شد، صدام و حامیان وی نه تنها به هیچیک از هدفهای خویش نرسیدند بلکه موجودیت و موقعیت آنان بر اثر مقاومت و روشنگریها و اقتداری که جمهوری اسلامی در دوران دفاع هشت ساله خویش کسب کرده بود شدیداً به مخاطره افتاد. در اینجا نیز پیشبینی و تحلیل درست و واقعبینانة امام خمینی که از رئالیسم هوشمندانة آن عارف واصل نشأت میگرفت به تحقق پیوست.
بازگویی مواردی که امام خمینی قبل از بروز نشانههای عینی و خارجی وقایع سیاسی و اجتماعی به تحلیل و پیشبینی آنها پرداخته است نیازمند کتابی مفصل با ذکر مستندات و شواهد میباشد. اما اشاره به یک مورد بارز دیگر در تأمین هدف این مقاله خالی از لطف نیست.
امام خمینی چندی قبل از پایان جنگ تحمیلی و در شرایطی که رهبران کشورهای عربی حاشیه خلیجفارس در اتحادی بیمانند به حمایت گسترده مالی و سیاسی از صدام برخاسته بودند با صراحت تمام نسبت به حمله آینده صدام به این کشورها و به آتش کشیدن منطقه هشدار داد. شیخنشینهای خلیجفارس این هشدار را جدی نگرفتند اما دیری نپایید که صدام به خاک دو متحد خویش حمله کرد و چاههای نفت منطقه را به آتش کشید، آتشی که هر چند خود در آن سوخت اما آثار شوم آن به حضور نیروهای نظامی امریکا در منطقه منتهی گردید.
اکنون و با توجه به نمونههای یاد شده، زمان آن فرا رسیده است تا پیروان امام خمینی در همه گروهها و جناحهای سیاسی کشور که بارها تحقق پیشبینیهای او را شاهد بودهاند و درستی تحلیلها و مواضع او را در عمل تجربه و لمس کردهاند توجه خویش را به یکی از مهمترین دغدغههای امام خمینی که بخصوص در دو سال آخر عمر ایشان بارها نسبت به آن هشدار داده شده است به طور جدی و همهجانبه معطوف نمایند.
مسأله پیدایش قرائت و جریانی انحرافی از اسلام به نام اسلام امریکایی موضوعی بود که در پیامهای اواخر عمر امام خمینی با حساسیت فراوان مورد تبیین و بازگویی و هشدار قرار گرفته است. متأسفانه در این مورد نیز همانند دیگر هشدارها و پیشبینهای آن مرد الهی، آنگونه که میبایست، این موضوع مورد توجه واقع نگردید و در داخل کشور عمدتاً مسأله تقابل اسلام ناب و اسلام امریکایی به حدّ نزاعهای سیاسی جناحها فرو کاسته شد. در حالی که در ادبیات امام خمینی مسأله رویارویی همهجانبه امریکا و غرب در قالب تقابل اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی(ص) به مثابة مرکز ثقل رویارویی گستردة فرهنگی و سیاسی آیندة جهان اسلام با امریکا و غرب مطرح بود.
امام خمینی با استناد به تأثیر واقعی ابعاد روشنگریهای فزایندة انقلاب اسلامی و گسترش توجه جوامع اسلامی به پیامهای شورانگیز و بیدارگرانه انقلاب که خود برخاسته از احیای روح واقعی اسلام و شعائر دینی و فرهنگ قرآن و سنت پیامبر اکرم(ص) و نتیجه زدودن غبارهای تحریف از چهره نورانی و تحول آفرین اسلام بود بر این نکته وقوف عارفانه داشت که امریکا و غرب برای مهار امواج بیداری اسلامی چارهای جز پناه بردن به استراتژی تحریف جنبههای حیات آفرین اسلام و خنثیکردن اندیشه سیاسی اسلام ندارد. هشدار امام خمینی نسبت به گفتمانی بود که امریکا از رهگذر ترویج آن با استفاده از سلطة رسانهای و تبلیغاتی خویش به جنگ اندیشههای مترقی و اجتماعی اسلام ناب برخواهد خاست. اکنون همانگونه که آن پیر دریادل ترسیم کرده بود شاهد هنگامهای از تلاش بلندگوها و عوامل پیدا و پنهان امریکا و غرب در جهان اسلام هستیم که با انواع شعارها و روشها به مخدوش نمودن چهره اسلام راستین مشغولند. مدافعان سینهچاک سکولاریسم و لیبرالیسم غربی با نام روشنفکر و دموکراسیخواه ـ البته به سبک امریکایی! ـ در همان میدانی به نفع حریف بازی میکنند که متحجران و سلفیگرایان و طالبانیها. و آنچه که در این میان مورد هجوم هر دو گروه با انواع نامها و شعارها و روشها قرار میگیرد همان اندیشه منطقی، مترقی و انقلابیای است که در ایران به انقلاب اسلامی انجامید و در جهان معاصر موج بازیابی هویت اسلامی و بیداری مسلمین را پدید آورد.
شناخت امریکا به عنوان مقتدرترین دشمن ثبات و اقتدار جهان اسلام و ایران، و شناخت پیچیدگیهای استراتژی و سیاستها و روشهایی که امریکا و غرب در مقابله با اسلام و ایران در پیش گرفتهاند وظیفهای است بر دوش نخبگان دلسوز جامعه. راه و سیرة امام خمینی و آثار آن عزیز، که در مصاف با امریکا تجربهای پیروز و گرانقدر اندوخته است، بهترین راهنماست. او در پیامهای خویش در بیان ویژگیهای جهان معاصر و نقاط ضعف و قوت غرب و شیوههای مقابله آنان با اسلام و ایران فراوان سخن گفته است و با نگاه تیزبین خویش نقاب از چهره اسلام دروغین و اسلام امریکایی و مدعیان آن پایین کشیده است و برای چنین ایامی درسها و پیشبینیها و تحلیلهایی بسآموزنده و شگرف ارائه کرده است.
مقاله ای را که مطالعه فرمودید از سری مقالات «دین همه دین است» می باشد که در آینده سایر مقالات این بحث(اسلام امریکایی) روی وبلاگ قرار خواهد گرفت .
| |||
خدایا به ما اسلام ناب آمریکایی عطا کن تا از هر اتهامی مبرا باشیم!
|